آروینآروین، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

❤ آروین ❤

جشن تولد و عکس

نفسم زندگیم یکی یدونم امشب یک شب خیلی خوبی برام بود به همه خیلی خوش گذشت مخصوصا به تو گل پسرم حسابی شیطونی و شیرین زبونی کردی بزن وبکوب واسه جیگرمون راه انداختیم دست پسر عمه اسی درد نکنه کلی رقصید و مجلسو  گرم کرد از همه مهمتر دست خاله درد نکنه خیلی کمکم کرد نذاشت دست تنها بمونم وگر نه از عهده این همه کار بر نمی اومدم الانم خاله پیشمه ساعت 6 صبحه هنوز نخوابیدیم همه کارارو تموم کردیم الانم وقت کردیم نشستیم پشت کامپیوتر تا عکسای خوشگلتو تو وبت برات بزارم راستی تو پست قبلی گفتم که من و بابایی کادوی تولد برات سرویس نوجوان گرفتیم و دکوراسیون اتاقتو عوض کردیم ولی تو بازم ازم کادو خواستی منم گفتم باشه تو اون هوای سرد و بارونی به اتفاق خاله رفت...
14 بهمن 1390

تولدت مبارک

 عشقم نفسم عمر جونم تولدت مبارک امروز به سلامتی 3 ساله میشی امیدوارم همیشه دلت شاد و تنت سلامت و لبت خندان باشه جشن تولدتت رو 2 روز عقب انداختیم ایشالا  پنجشنبه  برات جشن تولد میگیرم به خاطر اینکه وسط هفته بود و همه هم سر کار میرن برا همین آخر هفته جشن میگیریم حتما عکساشو برات میزارم خیلی دوستت داریم عاشقتیم تولدت مبارک زندگی قشنگ ما وقتی داشت یکنواخت می شد خدا یکی از فرشته هاش را از آسمون کم کرد و تو را به ما هدیه داد تا زندگی ما روز به روز قشنگ تر و شیرین تر بشه ، و ما با همه وجودمان پاره تن و عصاره زندگی مان را دوست می داریم و روز تولدت را جشن می گیریم .     در ستاره بارانِ میلادت میان ا...
11 بهمن 1390

کادوی تولد

سلام گل پسرم عزیز دلم  کادوی تولدت رو سفارش داده بودیم پریشب آوردن یه هفته وقت گذاشتیم من و بابایی اول از اینترت چند نمونه  انتخاب کردیم بعد بابایی رفت مرکز فروش اونجا هم چند نمونه  دیگه انتخاب کرده بود  بابایی گفت تنهایی انتخابش سخت تره عکساشو دیده بودم ولی خوب باید از نزدیک میدیدم و تصمیم میگرفتیم با هم رفتیم  واقعا به خاطر تنوع زیاد کار سختی بود ولی یکیشو چشم گرفت و خیلی ازش خوشم اومد رنگش از رنگهای مورد علاقه من و تو بود دو رنگ قرمز و مشکی قرار بود چند روزه دیگه تحویل بدن ولی من و بابایی خیلی اصرار کردیم گفتیم کلی کار داریم تولد و مهمون داریم برنامه ریزیمون بهم میخوره اونا هم بخاطر اصرار زیاد ما یه نمونه که داشت...
9 بهمن 1390

ما اومدیم

سلام به همه دوستان عزیز و گلم بعد از غیبت 20 روزه اومدم  اول از همه دوستای عزیزم بخاطر تلگرافی که برام زدن تشکر میکنم خدا را شکر حال آروینم خوبه بچم بد جوری مریض شده بود  3 شبانه روز داشت تو تب میسوخت تبش 40 درجه بود فکر اون روزا هم عذابم میده مخصوصا شب سوم که تب و لرز گرفت قربون اون دست و پاهای کوچولوت برم که داشت مثل بید میلرزید اون شب که آروینمو تو اون وضعیت دیدم از غصه بغض کردم گلوم اونقد درد میکرد که دردش به گوشم میزد آخر سر بغضم ترکید و شروع کردم به گریه کردن ساعت 3 نصف شب بود میخواستم بلند بلند گریه کنم و تا آروم بشم اصلا طاقت دیدن نفسمو تو اون وضعیت و مریضی نداشتم قربونت برم درد و بلات بخوره به جونم ایشالا هیچ وقت مریض نشی...
3 بهمن 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ❤ آروین ❤ می باشد